مدیریت صنعتی دانشگاه یزد 1390
نـاتـوان ترين مردم کسی است که از يافتن دوست ناتوان است و ناتوان تر از او کسی است که دوستِ يافته را تباه گرداند. حضرت علی (ع)


آیا می‌دانید زنبور از بوی عرق بدش می‌آید و به كسی كه بدنش بو دهد یا عطرزده باشد حمله می‌كند؟

آیا می‌دانید شیرینی تنها مزه‌ای است كه جنین در رحم مادر هم می‌فهمد؟

آیا می‌دانید زنبور عسل 5 چشم دارد كه 2 تا اصلی در بغل سر و 3 تا بر روی سر قرار دارد؟

آیا می‌دانید 20 درصد آب شیرین جهان میان آمریكا و كانادا قرار دارد؟

آیا می‌دانید بهترین شكارچی در خشكی خرس قطبی است؟

آیا می‌دانید خرس قطبی هنگامی كه روی دو پا می‌ایستد حدود 3 متر است؟

آیا می‌دانید در بین انواع خرس، خرس پاندا بزرگ‌ترین جمجمه را دارد؟

آیا می‌دانید خرس با تمام سنگینی خود می‌تواند با سرعت 50 كیلومتر در ساعت بدود؟

آیا می‌دانید حس بویایی خرس تقریباً 100 برابر قوی‌تر از انسان است؟

آیا می‌دانید كوه‌های آلپ در سال حدود یك سانتیمتر بلند می‌شوند؟

آیا می‌دانید بیماری قند اولین عامل كوری در مردم جهان است؟

آیا می‌دانید گرده گل هرگز فاسد نمی‌شود؟

آیا می‌دانید دانشمندان دریافته‌اند كه مورچه همچون انسان صبح‌ها خمیازه می‌كشد؟

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 15:53 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی

از دیدگاه لیو یانگ

 


تصاویر زیر توسط "Liu Young" طراحی شده. دختری چینی که در آلمان تحصیل کرده و مدتی را هم در ایالات متحده زندگی کرده. در این طرح‌ها تفاوت‌های فرهنگی متعدد جوامع اروپایی و آسیایی بخصوص چین از دیدگاه و برداشت هایی که از این جوامع داشته را به تصویر کشیده است. البته این تصاویر بشکلی نمادین بوده و شاید آنقدرها هم دقیق بنظر نرسد و بتوان آنرا یکنوع شوخی شرقی نامید اما همین طرح ها که بنام "East-West" شهرت یافته در یکی از نمایشگاه های برلین هم بنمایش گذاشته شده است.



 


جوامع آسیایی و شرقی‌ بخصوص چین برنگ قــرمز و جوامع اروپایی و غربی برنگ آبــی نمایش داده شده است
Opinion
(اندیشه)

 

 


Way of Life
(روش زندگی)



Punctuality
(وقت شناسی)



Contacts
(ارتباطات)


بقیه در ادامه مطلب  جالب دیدنش ضرر نداره.....

 

 

 


جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی

ادامه مطلب ...
برچسب:, :: 1:37 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی

 شخصیت های بزرگ دنیا اولین درآمدشان را چگونه بدست آوردند؟

 

آدولف هیتلر............ ........دیکتاتور آلمان ............ ......... ............. نقاش پوستر
آلبرت انیشتن............ .........فیزیکدان ............ .................. ........ منشی اداره ثبت
الویس پریسلی............ .........خواننده ............ ............... .........    راننده کامیون
امیرکبیر............ .....صدراعظم ناصرالدین شاه .................... ......  آشپز
او هنری............ ......... ..نویسنده ............ ......... ............... .....  گاوچران
جرالدفورد ............ ....رئیس جمهور آمریکا. ........... ................. .   مانکن لباس مردان
گاندی............ .........رهبر فقید هند............ ......... ................ .    وکیل دادگستری
جرج واشنگتن............ .اولین رئیس جمهور آمریکا................ .....    کشاورز
نادرشاه افشار............ ..موسس سلسله افشاریه........... ........        پوستین دوز
چارلز دیکنز............ ..نویسنده انگلیسی............ ......... ......... .....  منشی
هربرت جرج ولز ............ ..نویسنده بزرگ انگلیسی................ .....  شاگرد بزاز
ارنست همینگوی............ .نویسنده بزرگ آمریکایی............ .........  خبرنگار
ویلیام شکسپیر............ ...نویسنده بزرگ انگلیسی........ ......... ...      هنرپیشه سیار
حسن اعرابی............ ...مرد بزرگ گمنام............ ......... .............   ایمیل باز
ناپلئون بناپارت............ .....امپراطور فرانسه............ ........... .......   افسر توپخانه
توماس ادیسون............ ......... ..مخترع بزرگ آمریکایی................     تلگرافچی
آلفرد نوبل............ ......... . بنیانگذار جایزه نوبل............ ......... .....   کارگر کارخانه
والت دیزنی............ .....مخترع سینمای انیمشن............ ...... ......      پادوی مغازه
  

 

  شما اولین درآمدتان چگونه بوده است؟(لطفا صادق باشید لـــــطفاً ) 

 

 

 

 
جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 1:42 :: نويسنده : حامد کــــــــــــاروان

 دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند.

یکی از دیگری پرسید: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟
میمون دوم گفت: اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری...
میمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با منطق بیان کنی !!!

در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت...

میمون اول با دیدن هزار پا از او پرسید: هزار پا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت میدهی؟

هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده ام ؟!

میمون دوم گفت: خوب فکر کن چون این میمون راجع به همه چیز توضیح منطقی میخواهد!

هزار پا نگاهی به پاهایش کرد و خواست توضیحی بدهد:

خوب اول این پا را حرکت میدهم، نه، نه. شاید اول این یکی را. باید اول بدنم را بچرخانم ...

هزار پا مدتی سعی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت دادن پاهایش بیان کند ولی هرچه بیشتر سعی میکرد، ناموفقتر بود.

پس با ناامیدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی متوجه شد که نمیتواند.

با ناراحتی گفت: ببین چه بلایی به سرم آوردی؟! آنقدر سعی کردم چگونگی حرکتم را توضیح دهم که راه رفتن یادم رفت!!!

میمون دوم به اولی گفت: میبینی؟! وقتی سعی میکنی همه چیز را توضیح دهی اینطور میشود...!

پس دوباره به غروب آفتاب خیره شد تا از آن لذت ببرد...

پائولو کوئیلیو

 

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 17:25 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی

حقيقتي کوچک براي آناني که مي خواهند زندگي خود را 100% بسازند!!!

اگر

A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z

برابر باشد با

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26

 (تلاش سخت) Hard work

 H+A+R+D+W+O+ R+K

8+1+18+4+23+ 15+18+11= 98%

*

(دانش) Knowledge

K+N+O+W+L+E+ D+G+E

11+14+15+23+ 12+5+4+7+ 5=96% 

*

(عشق) Love

L+O+V+E

12+15+22+5=54%

*

خيلي از ما فکر ميکرديم اينها مهمترين باشند مگه نه؟!!!

پس چه چيز 100% را ميسازد؟؟؟

(پول) Money

M+O+N+E+Y

13+15+14+5+25= 72%

*

(رهبري) Leadership

L+E+A+D+E+R+ S+H+I+P

12+5+1+4+5+18+ 19+9+16=89%

*

پس براي رسيدن به اوج چه کنيم؟ 

(نگرش) Attitude 

1+20+20+9+20+ 21+4+5=100% 

*

اگر نگرشمان را به زندگي، گروه و کارمان عوض کنيم زندگي 100% خواهد شد.

نگرش همه چيز را عوض ميکند، نگرشت را عوض کن همه چيز عوض ميشود...

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 9:17 :: نويسنده : سینا احمدی

یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدتها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه ای نداشت تا اینکه ...

یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ. وقتی مردم خود را به چوپان رساندند دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.

آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد میزد: "گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ". وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می رساندند می دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدتها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!

پس مردم ده تصمیم گرفتند پولهای خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی ترین ها و قوی ترین سگ ها را ...

چوپان نیز به آنها اطمینان داد که با خرید این سگها، دیگر هیچگاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد "آی گرگ، آی گرگ" چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش تر بود، به بقیه گفت: ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوانهای گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندانمان در اطراف پراکنده است !!!

مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند: آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم. اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند او را همراهی کردند.

بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آنها از "گاز" سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند. در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند به یکدیگر می گفتند: "خود کرده را تدبیر نیست". یکی از آنها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان "چوپان دروغگو" را برای کودکانمان نقل می کنیم باید برای آنها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.

اما معلم مدرسه که آنجا بود و حرفهای مردم را می شنید گفت: دوستان توجه کنید که ممکن است کسی نخست ""راستگو"" باشد ولی وقتی گوسفندان، چماق و سگ های ما را گرفت وسوسه شود و دروغگو شود. بنابراین بهتر است هیچگاه ""گوسفندان""، ""چماق"" و ""سگ های نگهبان"" خود را به یک نفر نسپاریم**.

 



جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 21:50 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی

  کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست!

 

بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.
به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند و او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند ...
یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم همان کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند!
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری؟!

نکته : رقابت هیچگاه سکون نمی شناسد



جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 21:47 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی

 جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست ...
عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !
عارف گفت: ولی دیگر دیگران را نمی بینی !
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند و آن چیزی نیست جز "شیشه"
اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی
این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند.
اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند !
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری، تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری ...



جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 21:42 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت: "تمام سعی ام را می کنم...!"
حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد ...

چه بهتر که هرگز نومیدی را در حریم خود راه ندهیم و در هر تلاشی تمام سعی مان را بکنیم، چون پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست ...

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 21:39 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی

حکايتي بسيار زيبا از کليله و دمنه درباره زود قضاوت کردن

دو کبوتر بودند در گوشه مزرعه اي با خوشحالي زندگي مي کردند . در فصل بهار ، وقتي که باران زياد مي باريد ، کبوتر ماده به همسرش گفت : " اين لانه خيلي مرطوب است . اينجا ديگر جاي خوبي براي زندگي کردن نيست . " کبوتر جواب داد : " به زودي تابستان از راه مي رسد و هوا گرمتر خواهد شد . علاوه براين ، ساختن اين چنين لانه اي که هم بزرگ باشد و هم انبار داشته باشد ، خيلي مشکل است ."
بنابراين دو كبوتر در همان لانه قبلي ماندند تا اين که تابستان فرا رسيد و لانه آنها خشک تر شد و زندگي خوشي را در مزرعه سپري کردند . آنها هر چقدر برنج و گندم مي خواستند مي خوردند و مقداري از آن را نيز براي زمستان در انبار ذخيره مي کردند . يک روز ، متوجه شدند که انبارشان از گندم و برنج پر شده است . با خوشحالي به يكديگر گفتند : " حالا يک انبار پر از غذا داريم . بنابراين ، اين زمستان هم زنده خواهيم ماند . "
آنها در انبار را بستند و ديگر سري به آن نزدند تا اين که تابستان به پايان رسيد و ديگر در مزرعه دانه به ندرت پيدا مي شد . پرنده ماده که نمي توانست تا دور دست پرواز کند ، در خانه استراحت مي کرد و کبوتر نر براي او غذا تهيه مي کرد . در فصل پائيز وقتي که بارندگي آغاز شد و کبوترها نمي توانستند براي خوردن غذا به مزرعه بروند ، ياد انبار آذوقه شان افتادند . دانه هاي انبار بر اثر گرماي زياد تابستان ، حجمشان کمتر از حجم اوليه شان شده بود و کمتر به نظر مي رسيد . کبوتر نر با عصبانيت به پيش جفت خود بازگشت و فرياد زد : " عجب بي فکر و شکمو هستي ! ما اين دانه ها را براي زمستان ذخيره کرده بوديم ، ولي تو نصف انبار را ظرف همان چند روز که در خانه ماندي ، خورده اي ؟ مگر زمستان و سرما و يخبندان را فراموش کردي ؟ " کبوتر ماده با عصبانيت پاسخ داد :
" من دانه ها را نخوردم و نمي دانم که چرا نصف انبار خالي شده ؟ "
کبوتر ماده که از ديدن مقدار کم دانه هاي انبار ، متعجب شده بود ، با اصرار گفت : " قسم مي خورم که از همان روزي که اين دانه ها را ذخيره کرديم ، به آنها نگاه نکردم . آخر چطور مي توانستم آنها را بخورم ؟ من در حيرتم چرا اين قدر دانه هاي انبار کم شده است . اين قدر عصباني نباش و مرا سرزنش نکن . بهتر است که صبور باشي و دانه هاي باقي مانده را بخوريم . شايد کف انبار فرو رفته باشد يا شايد موش ها انبار را پيدا کرده اند و مقداري از آنها را خورده اند . شايد هم شخص ديگري دانه هاي ما را دزديده است . در هرصورت تو نبايد عجولانه قضاوت کني . اگر آرام باشي و صبر کني ، حقيقت روشن مي شود . "
کبوتر نر با عصبانيت گفت : " کافي است ! من به حرف هاي تو گوش نمي دهم و لازم نيست مرا نصيحت کني . من مطمئن هستم که هيچکس غير از تو به اينجا نيامده است . اگر هم کسي آمده ، تو خوب مي داني که آن چه کسي بوده است . اگر تو دانه ها را نخوردي بايد راستش را بگويي . من نمي توانم منتظر بمانم و اين اجازه را به تو نمي دهم که هر کاري دلت مي خواهد بکني . خلاصه ، اگر چيزي مي داني و قصد داري که بعد بگويي بهتر است همين الان بگويي ." کبوتر ماده که چيزي درباره کم شدن دانه ها نمي دانست ، شروع به گريه و زاري کرد و گفت : " من به دانه ها دست نزدم و نمي دانم که چه بلايي بر سر آنها آمده است " و به کبوتر نر گفت که صبر کن تا علت کم شدن دانه ها معلوم شود . اما کبوتر نر متقاعد نشد ، بلکه ناراحت تر شد و جفت خود را از خانه بيرون انداخت .
کبوتر ماده گفت : " تو نبايد به اين سرعت درباره من قضاوت کني و به من تهمت ناروا بزني . به زودي از کرده خود پشيمان خواهي شد . ولي بايد بگويم که آن وقت خيلي دير است و بلافاصله به طرف بيابان پرواز کرد و پس از مدتي گرفتار دام صياد شد . "
کبوتر نر ، تنها در لانه به زندگي خود ادامه داد . او از اين که اجازه نداد جفتش او را فريب دهد ، خيلي خوشحال بود . چند روز بعد هوا دوباره باراني و مرطوب شد . دانه هاي انبار ، دوباره چاق تر و پرحجم تر شدند و انبار دوباره به اندازه اولش پر شد . کبوتر عجول با ديدن اين موضوع ، فهميد که قضاوتش درباره جفتش اشتباه بوده و از کرده خود خيلي پشيمان شد ، ولي ديگر براي توبه کردن خيلي دير شده بود و او به خاطر قضاوت نادرستش تا آخر عمر با ناراحتي زندگي کرد .

پندها:
زود قضاوت نكنيد. زود به انتهاي قضيه نرسيد و يكه به قاضي نرويد يا در ميان صحبتها مدام دنبال درست و غلط نگرديد. قبل از نتيجه گيري كردن در مورد حرفهاي ديگران كمي فكر كنيد ؛ خصوصا اگر ميدانيد اين صحبت فقط از يك احساس زود گذر نشات ميگيرد.

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی

 


این جمله با کلمه ای یک حرفی آغاز می شود٬ کلمه دوم دو حرفیست٬‌ چهارم چهار حرفی... تا بیستمین کلمه بیست حرفی
نویسنده این جمله یا مغز دستور زبان بوده یا بی کار
:

I do not know where family doctors acquired illegibly perplexing handwriting nevertheless, extraordinary pharmaceutical intellectuality counterbalancing indecipherability, transcendentalizes intercommunications incomprehensiblenes s
ترجمه جمله:
نمیدانم این دکترهای خانواده گی این دست خطهای گیج کننده را از کجا کسب میکنند.با این حال سواد پزشکی انها غیر قابل کشف بودن این دست خط ها را جبران کرده و بر غیر قابل کشف بودن انها ( دست خط ) برتری میجوید

 
جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 22:49 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی
 

مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوائيش کم شده است. به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولى نميدانست اين موضوع را چگونه با او در ميان بگذارد. بدين خاطر، نزد دکتر خانوادگيشان رفت و مشکل را با او در ميان گذاشت. دکتر گفت براى اين که بتوانى دقيقتر به من بگويى که ميزان ناشنوايى همسرت چقدر است آزمايش سادهاى وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو:
«ابتدا در فاصله ٤ مترى او بايست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو.
اگر نشنيد همين کار را در فاصله ٣ مترى تکرار کن. بعد در ٢ مترى و به همين ترتيب تا بالاخره جواب دهد.»
آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهيه شام بود و خود او در اتاق تلويزيون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ٤ متر است. بگذار امتحان کنم. سپس با صداى معمولى از همسرش پرسيد: عزيزم شام چى داريم؟ جوابى نشنيد. بعد بلند شد و يک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسيد: عزيزم شام چى داريم؟ باز هم پاسخى نيامد.
باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقريباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: عزيزم شام چى داريم؟ باز هم جوابى نشنيد . باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسيد. سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نيامد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزيزم شام چى داريم؟ زنش گفت: مگه کرى؟ براى پنجمين بار میگم:خوراک مرغ !!!
نتيجه اخلاقى:
مشکل ممکن است آنطور که ما هميشه فکر میکنيم در ديگران نباشد و شاید در خود ما باشد.

 



جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 14:47 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی
 
یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند.

 

برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلید با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید.

برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم.

مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد.

این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.


برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد.

حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟»

برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس

 

برای تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.

 


بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ۵٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ۵٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید!!!

http://fc01.deviantart.net/fs45/f/2009/087/f/1/Mario_and_Luigi_by_LuigiL.jpg

برداشت شده از :   da3tanekotah.persianblog.ir 

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 10:33 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی
 

چند قورباغه از جنگلي عبور مي کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند. بقيه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و و قتي ديدند که گودال چقدر عميق است
به دو قورباغه ديگر گفتند : ديگر چاره ايي نيست. شما به زودي خواهيد مرد. دو قورباغه حرفهاي آنها را نشنيده گرفتند و با تمام توانشان کوشيدند تا از گودال خارج شوند.
اما قورباغه هاي ديگر دائما به آنها مي گفتند که دست از تلاش برداريد چون نمي توانيد از گودال خارج شويد به زودي خواهيد مرد.
بالاخره يکي از قورباغه ها تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. او بي درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد. اما قورباغه ديگر با حداکثر توانش براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي کرد. بقيه قورباغه ها فرياد مي زدند که دست از تلاش بردار. اما او با توان بيشتري براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي کرد و بالاخره از گودال خارج شد. وقتي از گودال بيرون آمد بقيه قورباغه ها از او پرسيدند: مگر تو حرفهاي ما را نشنيدي؟ معلوم شد که قورباغه ناشنوا است و در واقع او در تمام راه فکر مي کرده که ديگران او را تشويق مي کنند.

 


جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 11:29 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی

روزي مردي ثروتمند در اتومبيل جديد و گران قيمت خود با سرعت زياد از خيابان خلوتي مي گذشت.
ناگهان از بين دو اتومبيل پارك شده در كنار خيابان، پسركي پاره آجري را به سمت آن مرد پرتاب كرد.
پاره آجر به اتومبيل آن مرد برخورد كرد. مرد به سرعت توقف كرد و از اتومبيلش پياده شد و ديد كه اتومبيلش صدمه سنگيني ديده است.
به طرف پسرك رفت و او را مورد عتاب قرار داد.
پسرك گريان و نالان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده رو جايي كه برادر فلجش روي زمين افتاده بود جلب كند.
پسرك با گريه گفت: آقا انجا خيابان خلوتي است.
برادر بزرگم از روي صندلي چرخدارش به زمين افتاده و من چون توانايي بلند كردن او را ندارم براي اينكه شما را متوقف كنم مجبور از پاره آجر استفاده كنم و مرد بسيار متأثر شد...
و هرگز در زندگي آنقدر با سرعت حركت نكنيد كه ديگران براي جلب توجه شما، پاره آجر به سويتان پرت كنند.
خدا در روح ما زمزمه مي كند و با قلب ما حرف مي زند.
اما بعضي از اوقات به او گوش نمي دهيم و با سرعت و همه تلاشمان به دنبال اهداف خود هستيم.
گهگاه براي جلب توجه ما خدا مجبور مي شود پاره آجر به سمت ما پرتاب كند.


 

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 18:27 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی
 

مردی هر روز در بازار گدايی میکرد و مردم هم حماقت او را دست میانداختند. دو سکه به او نشان میدادند که يکی از طلا بود و يکی از نقره. اما مرد گدا هميشه سکه نقره را انتخاب میکرد. اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد میآمدند و دو سکه به او نشان میدادند و مرد گدا هميشه سکه نقره را انتخاب میکرد. تا اينکه مرد مهربانی از راه رسيد و از اينکه مرد گدا را آنطور دست میانداختند٬ ناراحت شد. در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اينطوری هم پول بيشتری گيرت میآيد و هم ديگر دستت نمیاندازند. مرد پاسخ داد: حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ ديگر مردم به من پول نمیدهند تا ثابت کنند که من از آنها احمقترم. شما نمیدانيد تا حالا با اين کلک چقدر پول گير آورده ام.

نتیجه : اگر کاری که میکنی٬ هوشمندانه باشد٬ هيچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.!

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 13:24 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی

 

داستان عاشقانه غم انگیز

 


 

یک دانشجوی مهندسی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود. بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد. بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه. روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت " من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت  "اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن. ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد. چهار سال آزگار کذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت!!

 

نتیجه اخلاقی این ماجرا. پسرهای مهندسی هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند!!!!


فقط دانشجویان می فهمند

 


قانون پایستگی واحد :واحد ها نه از بین میروند و نه پاس میشوند بلکه از ترمی به ترم دیگر انتقال میابند !

تقلب چیست؟یک سری اعمال ننگین در صورت این کاره بودن شخص امتحان دهنده آخر عاقبت خوش وخرمی دارد نوع خاصي از  هلو برو تو گلو

شب امتحان شبی که در آن نسکافه و قهوه از والیوم ده هم خواب آورتر می شوند شب ر ق ص و پایکوبی کلمات جزوه و کتاب بر روی سسلسله اعصاب محیطی و مرکزی دانشجو

دانشجویان ساکن خوابگاه : جنگجویان کوهستان

دانشجویان پرسر و صدا : گروه لیان شان پو

خانواده دانشجویان : بینوایان

انتخاب درس افتاده : زخم کهنه

اولین امتحان : جدال با سرنوشت

مراقبین امتحان : سایه عقاب

تقلب : عملیات سری

روز دریافت کارنامه : روز واقعه

اعتراض دانشجو : بایکوت

اعتراض برای کیفیت غذا : می خواهم زنده بمانم

دانشجوی اخراجی : مردی که به زانو در آمد

آینده تحصیل کرده : دست فروش(البته اين برا رشته ما نيستاون يكي رشته ها رو ميگم.)

رئیس دانشگاه : مرد نامرئی

استاد راهنما : گمشده

دانشجویی که تغییر رشته داده : بازنده

سرویس دانشگاه : اتوبوسی به سوی مرگ

کتابخانه دانشگاه : خانه عنکبوتان(به استثناي دانشگاههاي علوم پزشكي)

اتوماسيون تغذيه : آژانس شیشه ای

التماس برای نمره : اشک کوسه

سوار شدن به اتوبوس : یورش

ترم آخر : بوی خوش زندگی

تسویه حساب : خط پایان

عمر دانشجو : بر باد رفته

مسئول خوابگاه : کارآگاه گجت

 


واقعاً نمره اش صفره یا بیست؟؟


Q1. In which battle did Napoleon die?
* his last battle

درکدام جنگ ناپلئون مرد؟
در اخرین جنگش
 


Q2. Where was the Declaration of Independence signed?
* at the bottom of the page

اعلامیه استقلال امریکا درکجا امضاشد؟
در پایین صفحه
 


Q3. River Ravi flows in which state?
* liquid

رودخانه راوي در کدام ايالت جريان دارد؟
مايع
*state داراي 2 معني‌ست. ايالت، حالت

 


Q4. What is the main reason for divorce?
* marriage
علت اصلی طلاق چیست؟
ازدواج
 


Q5. What is the main reason for failure?
* exams

علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟
امتحانات
 


Q6. What can you never eat for breakfast?
* Lunch & dinner

چه چیزهایی را هرگز نمی توان درصبحانه خورد؟
نهار و شام
 


Q7. What looks like half an apple?
* The other half

چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟
نیمه دیگر ان سیب
 


Q8. If you throw a red stone into the blue sea what it will become?
* it will simply become wet

اگر یک سنگ قرمز را در دریا بیندازید چه خواهد شد؟
خیس خواهد شد
 


Q9. How can a man go eight days without sleeping ?
* No problem, he sleeps at night.

یک ادم چگونه ممکن است هشت روز نخوابد؟
مشکلی نیست شبها می خوابد
 


Q10. How can you lift an elephant with one hand?
* You will never find an elephant that has only one hand..

چگونه می توانید فیلی را با یک دست بلند کنید؟
شما امکان ندارد فیلی را پیدا کنیدکه یک دست داشته باشد
 


Q11. If you had three apples and four oranges in one hand and four apples
and three oranges in other hand, what would you have ?
* Very large hands

اگر در یک دست خود سه سیب و چهارپرتقال و در دست
دیگر سه پرتقال و چهار سیب داشته باشید
کلا چه خوهید داشت؟
دستهای خیلی بزرگ
 


Q12. If it took eight men ten hours to build a
wall, how long would it take four men to build it?
* No time at all, the wall is already built.

اگر هشت نفر در ده ساعت یک دیوار را بسازند
چهارنفر ان را درچند ساعت خواهند ساخت؟
هیچچی چون دیوار قبلا ساخته شده
 


Q13. How can u drop a raw egg onto a concrete floor without cracking it?
*Concrete floors are very hard to crack.
 
چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتونی بزنید بدون ان که ترک بردارد؟
زمین بتونی خیلی سخت است و ترک بر نمی دارد

 

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 23:20 :: نويسنده : سینا احمدی

گروه اینترنتی قلب من

 
"و تنها اوست یگانه خالق متعال"
 
سلام اصغر عزیز، شاید بی مناسبت نباشد که به مثال عهد قدیم و سرداران رشیدی که افتخارات برای این سرزمین رقم زدند، تو را نیز فاتح بزرگ نامید و سردار تاریخ ساز پهنه فرهنگ و هنر این سرزمین. خوشحالم که در رکابت بودم برای خدمت به فرهنگ و هنر این سرزمین که مردمان نجیبش را شایستگی بهترین هاست و عجب داستان پر فراز و نشیبی داشت این سفر بزرگ از نقطه آغاز که از اندیشه ات بر قلمت جاری شد تا لحظه ای که پرچم نجیب این دیار در یکی از قله های رفیع ادب و فرهنگ وهنر جریان ساز و تاثیر گذار سینمای جهان به اهتزاز در آمد و چه شیرین بودند صورت هایی که در آنان شکوه چشمان اشک بار و لب های خندان توامان جاری بود و یقینم بر این است که شعور کامل حاکم بر نظم آفرینش، صدای خلوص قلب و اندیشه تو را شنید، آنگاه که برای اولین باری که گرد هم بودیم و بر نما های مستند از تصاویر غمناک دادگاه های خانواده چشم دوخته بودیم، تو به جای اینکه بگویی فیلمی خواهیم ساخت چنین و چنان، گفتی: "بچه ها می بینید مشکلات مردم را؟" و این خلوص خدمت بود و قربانی هابیل که بر درگاه احدیت پذیرفته شد، آن را برکت داد و بر بام فرهنگ جهان بیافراشت و به واسطه آن دل ملتی را که هر روز و به هر بهانه صدایش می کنند گرم و شاد و امید وار کرد. اما در میان این آوا های خوش شادمانی، به گوش رسید صدای قابیل هایی که ناهنجار و گوش خراش داد سخن سردادند از بی ارزش بودن تلاشت. چه خوش گفت شاعر که از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست اما حقیقت همیشه پیروز است. آنچه تو کردی سهم بودنت را کامل کرد، الهام بخش و امید آفرین شد و غبار از چهره کهن و پر اصالت این سرزمین بار دیگر برگرفت و حالا همگی با عشق بیشتری بر عمق نگاه یکدیگر چشم می دوزیم و لبخند می زنیم و خوشحالیم که این خاک، خاک بزرگ پرور است، همواره بوده و باز خواهد بود. دستانت پر توان و خدا قوت. به هم او می سپارمت که همانا خیرالحافظین است.

 

 

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 16:15 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی

 

 

بالاترین دستمزدها در بین شخصیت های معروف زیر سی سال به چه كسانی تعلق دارد؟ پاسخ این پرسش در مجموعه ای است كه توسط رویترز به نقل از فوربس منتشر شده است...

 

لیدی گاگا بالاترین دستمزد رادر بین زیر 30 ساله ها دارد... او با 25 سال سن 90 میلیون دلار سالانه پول در می آورد.

 

 

 

 

 

 

جاستین بیبر خواننده 17 ساله 53 میلیون دلار در سال

 

 

 

 

 

 

لبران جیمز بازیكن تیم بسكتبال میامی هیتس 26 ساله 48 میلیون دلار در سال

 

 

 

 

 

 

راجر فدرر قهرمان تنیس 29 ساله 47 میلیون دلار در سال

 

 

 

 

 

 

بازیكن تیم فوتبال رئال مادرید كریستیانو رونالدو 26 ساله 38 میلیون دلار در سال

 

 

 

 

 

 

بازیكن تیم فوتبال بارسلونا لیونل مسی 23 ساله 32 میلیون دلار در سال

 

 

 

 

 

 

قهرمان تنیس رافائل نادال 25 ساله 31 میلیون دلار در سال

 

 

 

 

 

 

دوایت هاوارد بسكتبالیست اورلاندو مجیك 25 ساله 28 میلیون دلار در سال

 

 

 

 

 

 

دیان واد بازیكن تیم بسكتبال میامی هیتس 29 ساله 26 میلیون دلار در سال

 

 
 

 

هنرپیشه هایی چون کیریستین استوارت 21 ساله و همبازی خون آشامش!پتین سون 25 ساله و خوانندگانی مثل بیانسه و ریانا هم در این لیست برای خود جایگاه ویژه ای دارند.


 

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 14:1 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی

معلم زن اسپانیایی داشت به شاگرداش توضیح می‌داد که اسامی در زبان اسپانیایی برخلاف انگلیسی مذکر و مونث هستند.
برای مثال خانه مونث هستش و مداد مذکر

یک دانش آموز پرسید "جنسیت کامپیوتر چیه"
معلم بجای جواب دادن کلاس را به دو دسته تقسیم کرد: 
آقایان و خانم‌ها و از آنها خواست خودشان تصمیم بگیرند که آیا کامپیوتر مذکر است یا مونث.
از هر گروه خواسته شد ٤ دلیل برای توصیه‌شان بیاورند.

 

گروه آقایان{قربونشون برم} تصمیم گرفتند که جنسیت کامپیوتر قطعا باید مونث باشه چون:

 

١) هیچ کس غیر از سازندگان‌شان از منطق داخلی‌شان سر در نمی‌آورد

 

٢) زبان فطری‌شان برای هیچ کس غیر از خودشان قابل درک نیست

 

٣) حتی کوچک‌ترین اشتباه در حافظه طولانی مدت‌شان باقی می‌ماند تا زمانی آن را به یاد بیاورند (به رخ بکشند)؛

 

٤) به محض این که به یکی از آنها تعهدی پیدا کردی، میفهمی که نصف حقوقت رو باید خرج لوازم جانبیش کنی.

 

گروه خانم‌ها به این نتیجه رسیدند که کامپیوتر باید مذکر باشد چون:

 

١) اگه بخواهی بهشون بگی کاری رو انجام بدن، اول باید روشنشون کنی

 

٢) اونها اطلاعات زیادی دارند اما هنوز خودشون نمی تونن فکر کنن

 

٣) از اونها انتظار حل مشکلات میره، اما نصف اوقات خودشون مشکلن؛

 

٤) به محض این که نسبت به یکیشون تعهدی پیدا می‌کنی، 
می‌فهمی اگه یکمی دیگه صبر کرده بودی، یک مدل بهتری می‌تونستی داشته باشی.

 

هالا آخرش اسپانیاییها بهش چی میگن ؟؟؟؟

 

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی

استاد دانشگاه علوم پزشكي تهران گفت: هنگام كار با رايانه ناخودآگاه حالت خيرگي براي فرد پيش مي‌آيد و بدون آنكه خود بخواهد كمتر پلك مي‌زند كه براي جلوگيري از خشكي چشم و سوزش هنگام كار با رايانه بايد بيشتر پلك زد.

دكتر "ضياء‌الدين يزديان" روزچهارشنبه در گفت‌وگو با خبرنگار آي‌تي ايرنا گفت: كساني كه با رايانه كار مي‌كنند شامل دو دسته افرادند يا چشمان ضعيفي دارند و يا چشمانشان در سلامت كامل است.

به گفته وي كساني كه چشمان ضعيفي دارند به ويژه چشمان آستيگمات، بايد از عينك استفاده كنند، زيرا عدم استفاده از عينك باعث سردرد و چشم‌درد مي‌شود و بدين ترتيب كاركرد آنها پايين مي‌آيد.

اين متخصص چشم اظهار داشت: گاهي چشمهاي برخي از افراد نيز ضعيف نيست اما هنگام كار با رايانه زود خسته مي‌شود، اين افراد داراي انحراف‌هاي مخفي چشم هستند كه بايد به چشم پزشك براي دريافت تمرينات تقويت ماهيچه‌هاي چشم (ارتوپتيك) مراجعه كنند.

وي تاكيد كرد: همچنين كساني كه در طول روز تمام مدت كارشان با رايانه است نبايد به صورت مدام با كامپيوتر كار كنند بلكه بايد كارشان منقطع باشد.

دكتر يزديان ادامه داد: هنگام كار با كامپيوتر سطح آن بايد بالاتر از محل نشستن فرد باشد.

اين متخصص چشم افزود: كساني كه در سن آغاز پيرچشمي هستند بايد پس از يك ساعت كار با رايانه چند دقيقه به چشم استراحت دهند.

افراد عينكي نيز بهتر است از عينك‌هاي آنتي رفلكس استفاده كنند زيرا اين عينك‌ها از رسيدن تابش‌هاي مضر نور به چشم جلوگيري مي‌كند.

ماخذ: خبرگزاری ایرنا

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:کار با رایانه, :: 23:48 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی

اونور دنیا : موفقیت مدیر بر اساس پیشرفت مجموعه تحت مدیریتش سنجیده می‌شود.
اینور دنیا : موفقیت مدیر سنجیده نمی‌شود، خود مدیر بودن نشانه موفقیت است.

اونور دنیا : مدیران بعضی وقت ها استعفا می‌دهند.
اینور دنیا : عشق به خدمت مانع از استعفا می‌شود.

اونور دنیا : افراد از مشاغل پایین شروع می‌کنند و به تدریج ممکن است مدیر شوند.
اینور دنیا : افراد مادرزادی مدیر هستند و اولین شغلشان در بیست سالگی مدیریت بزرگترین‌های کشور است.

اونور دنیا : برای یک پست مدیریت، دنبال مدیر می‌گردند.
اینور دنیا : برای یک فرد، دنبال پست مدیریت می‌گردند و در صورت لزوم این پست ساخته می‌شود.

اونور دنیا : یک کارمند ساده ممکن است سه سال بعد مدیر شود.
اینور دنیا : یک کارمند ساده، سه سال بعد همان کارمند ساده است، در حالیکه مدیرش سه بار عوض شده.

اونور دنیا : اگر بخواهند از دانش و تجربه کسی حداکثر استفاده را بکنند، او را مشاور مدیریت می‌کنند.
اینور دنیا : اگر بخواهند از کسی هیچ استفاده‌ای نکنند، او را مشاور مدیریت می‌کنند.

اونور دنیا : اگر کسی از کار برکنار شود، عذرخواهی می‌کند و حتی ممکن است محاکمه شود.

اینور دنیا : اگر کسی از کار برکنار شود، طی مراسم باشکوهی از او تقدیر می‌شود و پست مدیریت جدید می‌گیرد.

اونور دنیا : مدیران به صورت مستقل استخدام و برکنار می‌شوند، ولی به صورت گروهی و هماهنگ کار می‌کنند.
اینور دنیا : مدیران به صورت مستقل و غیرهماهنگ کارمی‌کنند، ولی به صورت گروهی استخدام و برکنار می‌شوند.

اونور دنیا : برای استخدام مدیر، در روزنامه آگهی می‌دهند و با برخی مصاحبه می‌کنند.

اینور دنیا : برای استخدام مدیر، به فرد مورد نظر تلفن می‌کنند.

اونور دنیا : زمان پایان کار یک مدیر و شروع کار مدیر بعدی از قبل مشخص است.
اینور دنیا : مدیران در همان روز حکم مدیریت یا برکناریشان را می‌گیرند.

اونور دنیا : همه می‌دانند درآمد قانونی یک مدیر زیاد است.

اینور دنیا : مدیران انسان‌های ساده زیستی هستند که درآمدشان به کسی ربطی ندارد.

اونور دنیا : برای مدیریت، سابقه کار مفید و لیاقت لازم است.
اینور دنیا : برای مدیریت، مورد اعتماد بودن کفایت می‌کند.

اونور دنیا : مدیر فعال‌ترین فرد سازمان است با مشغله فراوان.
اینور دنیا : مدیر کم کارترین فرد سازمان است با مشاغل فراوان.

خوب نظرشما که می خواید فردا مدیر شید چیه ؟؟؟

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
 

۱- کنجکاوی‌تان را دنبال کنید: من استعداد به خصوصی ندارم. فقط به شدت کنجکاوم.

درباره چه چیزی کنجکاو هستید؟ دنبال کردن کنجکاوی‌تان راز موفقیت‌تان است.

 ۲- پشتکار با ارزش است: نه اینکه من خیلی باهوش باشم؛ بلکه با مسایل زمان بیشتری می‌مانم.

تا زمانیکه به هدف‌تان برسید، پشتکار دارید؟ اینشتین می‌خواهد بگوبد، تمام ارزش تمبر پستی به این است که با تمام نیرو به چیزی بچسبد، تا اینکه به مقصدش برسد. مانند تمبر پستی باشید، مسیری را که آغاز کردید به پایان برسانید. به یاد بیاورید که در جایی دیگر اینشتین گفته بود، "من برای ماه ها و سالها فکر می‌کنم و فکر می‌کنم. ۹۹ بار نتیجه اشتباه است. صدمین بار حق با من است.

 3- تخیل قدرتمند است: تخیل همه چیز است. تخیل پیش نمایشی از جذابیت‌های آینده زندگانی است. تخیل با ارزش‌تر از دانش است

آیا از تخیل‌تان استفاده می‌کنید؟ اینشتین می‌گوید تخیل با ارزش‌تر از دانش است. به یاد بیاورید که توماس ادیسون می‌گفت: برای ابداع، به یک تخیل خوب و کپه‌ایی از آت و آشغال نیاز دارید."

اشتباه کردن اتفاق بدی نیست: فردی که هرگز اشتباه نکرده، هرگز چیز جدیدی را امتحان نکرده است

 4- از اینکه اشتباه کردید، نترسید. اشتباه شکست نیست. اشتباهات می‌تواند شما را باهوش‌تر، سریع‌تر و بهتر کنند. در واقع شما زمانی موفق خواهید شد که دو چندان اشتباه کرده باشید.

برای اکنون زندگی کنید: من هرگز به آینده فکر نمی‌کنم  آینده به زودی فرا خواهد رسید.

 5-شما نمی‌توانید فورا آینده را دست خوش تغییرات کنید، بنابراین بسیار مهم است که تمام تلاش‌تان را برای اکنون وقف کنید.

 6- انتظار نتایج متفاوت نداشته باشید: حماقت این است که بارها و بارها کاری یکسان انجام دهید و انتظار نتیجه‌ای متفاوت داشته باشید.

شما نمی‌توانید کاری یکسان را هر روز انجام دهید و انتظار تفاوت در نتایجش داشته باشید. به عبارتی، برای ایجاد تغییر در زندگی بایستی در خودتان تغییراتی ایجاد کنید.

 7- حماقت و نابغگی: تفاوت بین حماقت و نابغه بودن در این است که نابغه بودن محدودیت‌های خودش را دارد.

 8- یادگیری قوانین و سپس بهتر بازی کردن: "شما بایستی قوانین بازی را بیاموزید. و سپس بهتر از هر فرد دیگری بازی می‌کنید".

دو کار است که باید انجامش دهید: ابتدا باید قوانین بازی را که می‌خواهید بازی کنید بیاموزید. درست است، خیلی هیجان انگیز نیست اما حیاتی است. بعدا، شما بهتر از هر فرد دیگری بازی خواهید کرد.

. دانش از تجربه می‌آید: "اطلاعات، دانش نیست. تنها منبع دانش، تجربه است" .

 9-دانش از تجربه می‌آید. شما می‌توانید درباره‌ی کاری بحث کنید، اما بحث کردن فقط درکی فیلسوفانه از آن کار به شما می دهد. شما بایستی در ابتدا آن کار را تجربه کنید تا بدانیدش. چه کنیم؟ تجربه بیاندوزید. وقت‌تان را خیلی بابت اطلاعات نظری صرف نکنید، بروید و کاری انجام دهید تا تجربه‌ایی با ارزش را کسب کنید.

 

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 22:36 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی

مشتري خود را بشناسيد:

يكي از نمايندگان فروش شركت ........، مايوس و نا اميد از خاورميانه بازگشت.

دوستي از وي پرسيد: «چرا در كشورهاي عربي موفق نشدي؟»

وي جواب داد: «هنگامي كه من به آنجا رسيدم مطمئن بودم كه مي توانم موفق شوم و فروش خوبي داشته باشم. اما مشكلي كه داشتم اين بود كه من عربي نمي دانستم. لذا تصميم گرفتم كه پيام خود را از طريق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراين سه پوستر زير را طراحي كردم:

پوستر اول مردي را نشان مي داد كه خسته و كوفته در بيابان بيهوش   افتاده بود.

پوستر دوم مردي كه در حال نوشيدن نوشابه بود را نشان مي داد.

   پوستر سوم مردي بسيار سرحال و شاداب را نشان مي داد.

   پوستر ها را در همه جا چسباندم.»

دوستش از وي پرسيد: «آيا اين روش به كار آمد؟»

وي جواب داد: «متاسفانه من نمي دانستم عربها از راست به چپ مي خوانند و لذا آنها ابتدا تصوير سوم، سپس دوم و بعد اول را ديدند.»

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:مشتري خود را بشناسيد, :: 23:17 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی

يكي از كشاورزان منطقه اي، هميشه در مسابقه‌ها، جايزه بهترين غله را به ‌دست مي‌آورد و به ‌عنوان كشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همكارانش، علاقه‌مند شدند راز موفقيتش را بدانند. به همين دليل، او را زير نظر گرفتند و مراقب كارهايش بودند. پس از مدتي جستجو، سرانجام با نكته‌ عجيب و جالبي روبرو شدند. اين كشاورز پس از هر نوبت كِشت، بهترين بذرهايش را به همسايگانش مي‌داد و آنان را از اين نظر تأمين مي‌كرد. بنابراين، همسايگان او مي‌بايست برنده‌ مسابقه‌ها مي‌شدند نه خود او!

كنجكاويشان بيش‌تر شد و كوشش علاقه‌مندان به كشف اين موضوع كه با تعجب و تحير نيز آميخته شده بود، به جايي نرسيد. سرانجام، تصميم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از اين راز عجيب بردارند.

كشاورز هوشيار و دانا، در پاسخ به پرسش همكارانش گفت: «چون جريان باد، ذرات باروركننده غلات را از يك مزرعه به مزرعه‌ ديگر مي‌برد، من بهترين بذرهايم را به همسايگان مي‌دادم تا باد، ذرات باروركننده نامرغوب را از مزرعه‌هاي آنان به زمين من نياورد و كيفيت محصول‌هاي مرا خراب نكند!»

همين تشخيص درست و صحيح كشاورز، توفيق كاميابي در مسابقه‌هاي بهترين غله را برايش به ارمغان مي‌آورد.

  پنده مدیریتی :

گاهي اوقات لازم است با كمك به رقبا و ارتقاء كيفيت و سطح آنها، كاري كنيم كه از تأثيرات منفي آنها در امان باشيم.

 

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:كشاورز نمونه , :: 23:17 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی

 

 داستان قاضی القضات شدن شیخ بهایی:

 

روزى شاه عباس به شیخ بهایى گفت: دلم می ‏خواهد ترا قاضى القضات کشور نمایم تا همانطور که معارف را نظم دادى، دادگسترى را هم سر و سامانى بدهی، بلکه حق مردم رعایت شود.
شیخ بهایى گفت: قربان من یک هفته مهلت می ‏خواهم تا پس از گذشت آن و اتفاقاتى که پیش خواهد آمد،چنانچه باز هم اراده ی ملوکانه بر این نظر باقى بود دست به کار شوم و الا به همان کار فرهنگ بپردازم.
شاه عباس قبول کرد و فردا شیخ سوار بر الاغش شده و به مصلای ( محل نماز خواندن) خارج از شهر رفت و افسار الاغش را به تنه درختى بست و وضو گرفت و عصای خود را کنارى گذاشت و براى نماز ایستاد، در این حال رهگذرى که از آنجا می ‏گذشت، شیخ را شناخت، پیش آمد و سلام کرد. شیخ قبل از نماز خواندن جواب سلام را داد و گفت: اى بنده ی خدا من می ‏دانم که ساعت مرگ من فرار رسیده و در حال نماز زمین مرا مى بلعد! تو اینجا بنشین و پس از مرگ من الاغ و عصاى مرا بردار و برو به شهر به منزل من خبر بده و بگو شیخ به زمین فرو رفت. و لیکن چون قدرت و جرات دیدن عزرائیل را ندارى چشمانت را بر هم بگذار و پس از خواندن هفتاد مرتبه قل هو الله احد مجددا چشم هایت را باز کن و آن وقت الاغ و عصاى مرا بردار و برو.
مرد با شنیدن این حرف از شیخ بهایى با ترس و لرز به روى زمین نشست و چشمان خود را بر هم نهاد و شیخ هم عمامه خود را در محل نماز به جاى گذاشته ، فوراً به پشت دیوارى رفت و از آنجا به کوچه ‏اى گریخت و مخفیانه خود را به خانه خویش رسانیده و به افراد خانواده خود گفت: امروز هر کس سراغ مرا گرفت بگوئید به مصلا رفته و برنگشته، فردا صبح زود هم من مخفیانه می روم پیش شاه و قصدى دارم که بعداً معلوم می شود.
شیخ بهایى فردا صبح قبل از طلوع آفتاب به دربار رفت و چون از نزدیکان شاه بود، هنگام بیدار شدن شاه اجازه حضور خواست و چون به خدمت پادشاه رسید عرض کرد: اعلیحضرت، می خواهم کوتاهى عقل بعضى از مردم و شهادت آنها را فقط به سبب دیدن یک موضوع، به شاه نشان دهم و ببینید مردم چگونه عقل خود را از دست می دهند و مطلب را به خودشان اشتباه می فهمانند.
شاه عباس با تعجب پرسید: ماجرا چیست؟ شیخ بهایى گفت: من دیروز به رهگذرى گفتم که چشمت را هم بگذار که زمین مرا خواهد بلعید و چون چشم بر هم نهاد من خود را مخفى ساخته و به خانه رفتم و از آن ساعت تا به حال غیر از افراد خانواده ام، کسى مرا ندیده و فقط عمامه خود را با عصا و الاغ در محل مصلى گذاشتم، ولى از دیروز بعدازظهر تا به حال در شهر شایع شده که من به زمین فرو رفتم و این قدر این حرف تکرار شده که هر کس می گوید من خودم دیدم که شیخ بهایى به زمین فرو رفت! حالا اجازه فرمایید شهود حاضر شوند!
به دستور شاه مردم در میدان شاه و مسجد شاه و عمارت‏هاى عالى قاپو و تالارها و عمارت مطبخ و عمارت گنبد و غیره جمع شدند، جمعیت به قدرى بود که راه عبور بسته شد، لذا از طرف رئیس تشریفات امر شد که از هر محلى یک نفر شخص متدین و فاضل و مسن و عادل براى شهادت تعیین کنند تا به نمایندگى مردم آن محل به حضور شاه بیاید و درباره فقدان شیخ بهایى شهادت بدهند. بدین ترتیب 17 نفر شخص معتمد و واجد شرایط از 17 محله ی آن زمان اصفهان تعیین شدند و چون به حضور شاه رسیدند ، هر کدام به ترتیب گفتند:
به چشم خود دیدم که چگونه زمین شیخ را بلعید! دیگرى گفت: خیلى وحشتناک بود ناگهان زمین دهان باز کرد و شیخ را مثل یک لقمه غذا در خود فرو برد. سومى گفت: به تاج شاه قسم که دیدم چگونه شیخ التماس می کرد و به درگاه خدا گریه و زاری می نمود. چهارمى ‏گفت: خدا را شاهد می گیرم که دیدم شیخ تا کمر در خاک فرو رفته بود و چشمانش از شدت فشارى که بر سینه ‏اش وارد می آمد از کاسه سر بیرون زده بود.به همین ترتیب هر یک از آن هفده نفر شهادت دادند. شاه با حیرت و تعجب به سخنان آنها گوش می کرد. عاقبت شاه آنها را مرخص کرد و خطاب به آنها گفت:
بروید و مجلس عزا و ترحیم هم لازم نیست زیرا معلوم می شود شیخ بهایى گناهکار بوده است! وقتى مردم و شاهدان عینى رفتند، شیخ مجدداً به حضور شاه رسید و گفت: قبله ی عالم. عقل و شعور مردم را دیدید؟ شاه گفت: آرى، ولى مقصودت از این بازى چه بود؟ شیخ عرض کرد: قربان به من فرمودید، قاضى القضات شوم.
شاه گفت: بله ولى این موضوع چه ارتباطی به آن دارد؟ شیخ گفت: من چگونه می توانم قاضى القضات شوم با اینکه می دانم مردم هر شهادتى بدهند معلوم نیست که درست باشد، آن وقت حق گناهکاران یا بى گناهان را به گردن بگیرم. اما اگر امر می فرمایید ناچار به اطاعتم! شاه عباس گفت: چون مقام علمى تو را به دیده ی احترام نگاه کرده و می کنم لازم نیست به قضاوت بپردازى، همان بهتر که به کار فرهنگ مشغول باشى.

 

 


جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 23:17 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی

از بیل گیتس پرسیدن از تو ثروتمند تر هم هست ؟

 

در جواب گفت بله فقط یک نفر. پرسیدن ک…ی؟ 

 گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشه ی طراحی مایکروسافت رو تو ذهنم پی ریزی می کردم،در فرودگاهی درنیویورک قبل از پرواز چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد،دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه من و دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت.

گفتم آخه من پول خورد ندارم گفت برای خودت بخشیدمش برای خودت.

سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز چشمم به یه مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت این مجله رو بردار برا خودت ،گفتم پسرجون چند وقت پیش یه روزنامه بهم بخشیدی.هرکسی میاداینجا دچار این مسئله میشه بهش میبخشی؟!
پسره گفت آره من دلم میخواد ببخشم از سود خودمه که میبخشم...

به قدری این جمله و نگاه پسر تو ذهن من مونده که خدایا!! این برمبنای چه احساسی اینا رو میگه!!!

زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم و جبران گذشته رو بکنم
گروهی تشکیل دادم بعد از 19 سال گفتم که برید و اونی که در فلان فرودگاه روزنامه میفروخت رو پیدا کنید.یک ماه و نیم مطالعه کردند و متوجه شدند یک فرد سیاه پوسته که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردن اداره.

ازش پرسیدم منو میشناسی. گفت بله، جناب عالی آقای بیلگیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.

سالها پیش زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه میفروختی من یه همچین صحنه ای از تو دیدم.

گفت که طبیعیه. این حس و حال خودم بود.
گفتم میدونی چه کارت دارم؟میخوام اون محبتی که به من کردی و جبران کنم
گفت که چطوری؟
گفتم هر چیزی که بخوای بهت میدم
(خود بیلگیتس میگه خود این جوونه مرتب میخندید وقتی با من صحبت میکرد)
پسره سیاه پوست گفت هر چی بخوام بهم میدی؟
گفتم هرچی که بخوای
گفت هر چی بخوام؟
گفتم آره هر چی که بخوای بهت میدم
من به 50 کشور افریقایی وام دادم به اندازه تمام اونا به تو میبخشم
گفت آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی
پرسیدم واسه چی نمیتونم جبران کنم؟
پسره سیاه پوست گفت که :فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو
بخشیدم ولی تو تو اوج داشتنت میخوای به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه

 

بیل گیتس میگه همواره احساس میکنم ثروتمند تر از من کسی نیست جز این جوان 32
ساله مسلمان سیاه پوست...


 

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت منابع انسانی
برچسب:, :: 22:31 :: نويسنده : مجتبی طهماسبی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ بچه های مدیریت صنعتی دانشگاه یزد خوش آمدید


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 30
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 30
بازدید ماه : 48
بازدید کل : 55589
تعداد مطالب : 118
تعداد نظرات : 268
تعداد آنلاین : 1


Up Page

جزوات کارشناسی ارشد مدیریت صنعتی